محل تبلیغات شما
سلام پسراي گلم
در حالي دارم براتون مينويسم كه راستين خان داره شير ميخوره و صداي رسا جانم از بيرون اتاق مياد
صداي باباجون كه داره ميگه رسا نكن ! بشين !
صداي اصلاح كردن بابا كه داره اماده ميشه كه رسا خان ،شما رو ببره كتابخونه
راستش اتفاقهايزيادي افتاده كه من نرسيدم بنويسمشون !امروز راستين من ٢٨ روزه شده
و رسا خان ما سه روزه كه همه مون رو سكته داده !! چرا ؟! چون ابله مرغون گرفتي مامان جان
تا وقتي خاله نجمه بهم پيغام بده و خيالم راحت بشه كه من گرفتم قبلا نصف عمر شدم ! چون نگران راستين بودم!
بخصوص كه دقيقا روز قبل از اينكه دونه هات بزنن بيرون ما سفر رفته بوديم نياگارا ! و تو اون دو شب تو كلي با راستين ور رفتي و بغلش كرده بودي! همونجا هم دونه هات زد بيرون و از دردشون شكايت ميكردي كه من فكر ميكردم جاي نيش پشه است !!
خلاصه دو روزه كه مدرسه نرفتي و تا اخر هفته هم نخواهي رفت !
من و راستين هم دو ررزه تو اتاق حبسيم ! و راستين خان كمال استفاده رو داره ميبره !
البته شما راستين خان هم مشكلت اينكه حسابي ناراحتي ! و خواب نداري! الان هفتمين روزه كه شكمت كار نكرده و.
اين وسطا دندون من هم حسابي درد گرفت و فردا وقت دندونپزشكي دارم ! و يك جلسه ديگه هم بايد برم !
خلاصه روزهاي پيچيده بهمي داريم ميگذرونيم
هفته ديگه هم بابا جون اينا دارن ميرن و چهار روز بعدش هم بابا ميره مكزيك
و من از الان نگران طوفان غم تنهايي هفته بعد تو هم رسا جانم
و اينكه ايا ميتونم از پس شما دو تا بربيام !
توكل به خدا

ده سالگی ت مبااااااااااااااارک

اولين روز تنهايي سه نفره و چهل روزگي راستين جان

كه ,هم ,راستين ,رسا ,خان ,تو ,كه من ,راستين خان ,روزه كه ,رسا جانم ,هم بابا

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها